گزارشگر:محمد حسین سعید/ سه شنبه 21 سنبله 1396 - ۲۰ سنبله ۱۳۹۶
از گفتههای امرصاحب بعد از جنگ خیلاب: «ثواب ایجاد این پایگاه به من میرسد.»
خیلاب گویى از ازل براى تبدیل شدن به یک پایگاه چریکى ساخته شده بود. درهیی با ارتفاعات بلند و پوشیده از درخت ارچه و شولش که بنا به طبیعتِ درهها از هر یکى جویبارى جاریست و مجموع انان «رودِ خیلاب» را مىسازد. با زمین زراعتی بسیار کم و جمعیت اندک که مردم ان در قریههای دور از هم در درههای کوچک، پنهان اند. درههاى شیره، ماندره، ایشول، انجیرستان، غارو (گذرگاه نور)، جز ان هستند.
زمستان بسیار سرد داشت که پیدا شدن ابر کوچکى کافی بود تا سرد بادی بر خیزد و تابستانى گرم که همهجا را جولانگاه درندهگان و خزندهگان مىساخت. چه کسی نخستینبار به فکر انتخاب این درۀ دورافتاده و غریب به حیث یک پایگاه مرکزی برای گسترش جنگ ازادیبخش در صفحات شمال شد؟ بدون تردید، این شخص احمدشاه مسعود بود. او با پیشبینى و محاسبۀ دقیق، قبلا دستور داده بود در جاهای معیین در درون کوهها سوف بزنند و قرارگاه اباد کنند؛ در حالی که فرماندهان مجاهدان بر سر مناطق حاصلخیز و نزدیک به شهر با هم رقابت مىکردند.
امرصاحب در فرصتى که زمان «اوربند» با روسها به دست اورده بود، در شمال کار کرده بود. اجلاس «شرشر» در اشکمش ولایت تخار سال ١٣۶٢ اولین جلسۀ مشورتى بود که زمینه را براى تاسیس شوراى نظار مساعد ساخت و در ان، فرماندهى مهمى مانند ارینپور و نجمالدین واثق از بدخشان، قاضى اسلامالدین، سید اکرام الدین اغا، سیداحمد رویین(امر مجاهد)، عبدالودود، داکتر سیدحسین، سر معلم طارق از تخار، عارف خان زاخیل از قندز، عبدالحى خان و داکتر مهدى از بغلان اشتراک داشتند؛ اما نام شوراى نظار در جلسهیی که در سال ١٣۶٣ در خاواک برگذار شده بود، به قول داکتر مهدى که از اشتراک کنندهگان ان جلسه بود، از طرف مرحوم مارشال فهیم پیشنهاد شده و به تصویب رسیده بود، اما کار اساسى اکنون در دست انجام بود.
سید اکرامالدین اغا با از خودگذری بینظیری، منطقۀ خیلاب را تمام و کمال در خدمت پیشبرد اهداف شورای نظار واگذاشت که خودش از بنیانگذاران ان بود. مناطق تحت کارِ شوراى نظار با پایگاه خیلاب متصل بودند و علاوه بر نفوس کافى براى سربازگیرى و وسعت کافى به انجام مانور نظامى، انگیزۀ کافى براى پذیرش نظم را نیز داشتند. پایگاه خیلاب براى امرصاحب مانند دژ تاریخی الموتِ، براى حسن صباح عمل مىکرد؛ زیرا نهتنها درهیى تنگ با کوههاى بلند بود، بلکه شهر و مراکز نظامى شوروى و دولتى از هیچ راه موتر رو به انجا وصل نبود.
براى مرحلۀ «دفاع فعال»، موقعیت دفاعى خوب و براى مر حلۀ تعرض استراتیژیک، راه را به ولایات مهم بدخشان، تخار، قندز و بغلان هموار میکردند. شعار اصلى امرصاحب براى مردمِ ساحات کارىاش اوردن «نظم» بود و کار اصلى او سازماندهى امور مردمى بود که از بىنظمى شاکى بودند. تقسیم قریهها به به ساس اهمیت جنگى اراضى آن به قرارگاههاى نظامى و ترتیب نظم نظامى، نظم اجتماعى و نظم حقوقى، متناسب با شرایط و نیازهاى آنجا.
در رأس هر ولسوالى، یک آمر جهاد بود. او در رأس امور ملکی و نظامى قرار داشت. ایجاد قطعات متحرک و ضربتى، تأمین عدالت با تشکیل شوراى علما، کمیتۀ تحقیق، کمیتۀ فضا، تأمین خدمات اجتماعى مانند اعمار سرک، جوى، پل و پلچک به وسیلۀ کمیتۀ بازسازى، تأسیس یا تقویت مکتبها و مدارس از جمله و ظایف آنان بود، اما برجستهترین و قابل رویتترین نظم، نظم در لباس بود، لباسى که خودش مُدل آن بود. پطلون و جمپر با پکول و دستمال. از آن رو ما را نظمىها مىگفتند. تا هنوز هم در بسیارى از روستاهاى شمال و شمالشرق، دستمال گردن و پکول را دستمال نظامى و کلاه نظمى میگویند.
آمرصاحب در نظر ما نهتنها دارای توانایى و استعداد فوقالعادۀ بشرى بود، بلکه نوعى دست آسمانى را نیز حامى او مىپنداشتیم، بنابر این، به مشکلات او فکر نمىکردیم، اما او خود، گاهگاه از دغدغهها و نگرانىهاى بشرىاش حکایت میکرد. او کارى که مانند رفتن بر پل صراط باریک و تاریک و همراه با خطر شکست بود انجام میداد. گاهگاه خوابهایش را که انعکاس ضمیر نا خودآگاهش بودند بازگو مىکرد. «خواب دیدم که در یک پرتگاه گیر مانده و خود را به سختى نگهداشتهام تا نیفتم.»
و یا: «یک شب استاد حبیبالرحمن (انجنیر حبیبالرحمن شهید) را خواب دیدم که به ما پیوسته است. به او گذارش کار خود را دادم و گفتم تا اینجا رسیدهایم، بِعد از این تو میدانى و کارها.»
گاهى فکر میکنم که این حبیبالرحمن کی بوده که مردى چون مسعود او را بزرگ میدانست، کسى که گاهى بزرگترین سیاستمداران و رهبران منطقه در دوران خودش را با یک جمله خشک و استاد مأبانه توصیف میکرد: «او به گپ (سیاست) مىفهمد»!
در بارۀ استاد سید قطب میگفت: «او هدف را نشان داده، اما راه رسیدن به هدف را نشان نداده، از این سبب، پیروان او در انتخاب راه (استراتیژى و تاکتیک) دچار سر در گمى اند.»
با این وجود، در این جوان نجرابى که در صنف سوم پولى تخنیک سر به نیست شد، چه استعدادى دیده بود که در اوج پیروزىها و شهرت بینالمللىاش هنوز تصویر او به حیث رهبر و رهنما در ذهناش حک شده بود. فهرست بعضی از مشکلات برجستۀ او از این قرار بود:
-دولت طرفدار شوروى این نقل مکان را فرار میدانست و کمیدین مشهور رادیو و تلویزیون دولت، مرزا قلم از آن سوژهیى ساخته بود که هاشمی تخارى براى تفریح خاطر، آن را همیشه تکرار میکرد. یکبار نزد خودِ آمر صاحب هم یادآورى کرده بود. خطاب به آمرصاحب بود: «بچۀ دوستک بر وزن پوستک! ازى کوه به اوو کوه! ملخک یکبار جستى، دوبار جستى، آخر به دستى»!
-حزب اسلامى جنگ پنجشیر را بعد از آتشبس با روسها، ساختهگى و تأسیس شوراى نظار را توطیۀ مشترکِ مسعود و شوروى بر ضد مجاهدان و مخصوصاً ضد حزب اسلامى میدانست و مولوى عجب گل، آمر اشکمش حزب اسلامى در خطبۀ نماز جمعه، در اشاره به سوفکنىها در اغنوا به تعریض گفته بود، مسعود آمده به عوضی که جنک کند، به ما غار میکَند.
-بعضى از شخصیتها در سطح رهبرى جمعیت در پشاور، علىرغم تایید بزرگوارانۀ استاد ربانى شهید، ایجاد شورای نظار را انشعاب در جمعیت و تأسیس حزب جدید مىپنداشتند و حضور بعضی از اعضای سابقۀ سازمان الحدید و روشنفکران غیر اخوانى را در بخشهاى ادارى و سیاسى آن، دلیل کافى به انحراف این تشکیلات از اصول و اهداف جمعیت اسلامى مىدیدند. این اختلافها بىتأثیر نبود و مشکلات و موانعى به وجود مىآورد.
-بعضى از فرماندهان جمعیت که خود به اصطلاح پادشاه مناطق خود بودند و مستقیماً از پشاور امکانات مالی و نظامی دریافت میکردند، به یک فرمانده مافوق دیگر که صلاحیت آنان را محدود میکرد و به نوعی مخالف استفادهجویی و راحتطلبى آنان بود، ضرورت احساس نمىکردند.
-روسها در کمین نظمآوران بودند تا مانند سال ١٣۶٣ هر جا کارى آغاز کنند، با حملات هوایى و زمینى؛ مردم آنجا را به ستوه آورده و علیه آنان بشورانند. براى اینکه روسها نتوانند یک منطقه را فشار دهند، نظمآورى در پایگاههاى فرخار و ورسج، خوست و فرنگ، اشکمش و کشم همزمان آغاز گردید.
داکتر عبدالرحمن در مرکز شورا، داکتر مهدى آمر اندراب، هاشمی تخارى آمر فرخار ورسج، سیدیحیى آغا آمر خوست و فرنگ، از جمله تقررىهاى جدید و سید اکرامالدین آغا آمر خیلاب و اشکمش و آرینپور آمر کشم و از قبل صاحبِ اختیار مناطق خود بودند. این شخصیتها از جدىترین و نزدیکترین همکاران آمرصاحب به شمار مىرفتند.
خیلاب، مراکز تعلیمات نظامى داشت که گروپهاى مختلف در آنجا مشق و تمرین مىکردند. مراکز صحى ملکى و نظامى نیز ایجاد شد و در آنجا بود که طرح عملیاتهاى بزرگ ریخته شد و بزرگترین عملیات کوماندویى روسها به شکست انجامید. فکر میکنم، بعد از شکست روسها در خیلاب بود که آمر صاحب به شیوۀ زاهدانۀ خودش به ۀن افتخار کرد: «ثواب ایجاد این پایگاه به من میرسد»!
Comments are closed.